شریعتی شریعتی است

این وبلاگ جهت گسترش افکار معلم شهید دکتر علی شریعتی راه اندازی شده.امیدوارم از مطالعه ی مطالب درج شده لذت ببرید.

شریعتی شریعتی است

این وبلاگ جهت گسترش افکار معلم شهید دکتر علی شریعتی راه اندازی شده.امیدوارم از مطالعه ی مطالب درج شده لذت ببرید.

شریعتی و کربلا...

 

و شما دو تن، ای خواهر! ای برادر!

ای شما که به انسان بودن معنی دادید و به آزادی جان! و به ایمان و امید، ایمان و امید! و با مرگ شکوهمند خویش به حیات، زندگی بخشیدید .

آری ای دو تن!

از آن روز دردناک که خیال نیز از تصورش می هراسد و دل از دردش پاره می شود، چشم های این ملت از اشک خشک نشده است .

توده ما قرن هاست که در غم شما و در عشق به شما می گرید. مگر نه عشق تنها با اشک سخن می گوید.

ادامه مطلب ...

اشک...

مگر نه اشک، زیباترین شعر و بی‌تاب ترین عشق و گدازان‌ترین ایمان

و داغ‌ترین اشتیاق و تب‌دارترین احساس و خالص‌ترین گفتن

و لطیف‌ترین دوست داشتن است که همه، در کوره یک دل، به هم آمیخته و ذوب شده‌اند

و قطره‌ای گرم شده‌اند، نامش اشک؟

کسی که عاشق است و از معشوقش دور افتاده و یا عزادار است

و مرگ عزیزی قلبش را می‌سوزاند، می‌گرید، غمگین است،

هرگاه دلش یاد او می‌کند و زبانش سخن از او می‌گوید و روحش آتش می‌گیرد

و چهره‌اش برمی‌افروزد، چشمش نیز با او همدردی می‌کند؛ یعنی اشک می‌ریزد،

اشک می‌جوشد و این حالات همه نشانه‌های لطیف و صریح ایمان عمیق و عشق راستین اویند

گریه‌ای که تعهد و آگاهی و شناخت محبوب یا فهمیدن

و حس کردن ایمان را به همراه نداشته باشد

کاری است که فقط به درد شستشوی چشم از گرد و غبار خیابان می‌آید

از عاشورا بگو...

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد 

 در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد

شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

بازاین چه شورش است که در جان واژه هاست 

شاعر شکست خورده ی طوفان واژه هاست

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت  

دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد واژه لب تشنه را گذاشت

تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید

بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید

در خون کشید قافیه ها را حروف را 

 از بس که گریه کرد تمام لهوف را

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن

 پیشانیش پر از عرق سرد و بعد از آن

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن

شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن

در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس   

شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

حمید رضا برقعی 

مهراوه ی من...!

مهراوه ی من...!

من پرشکوه ترین سروده های عالم را در ستایش تو -ای دختر آفتاب- خواهم سرود.

من پر شورترین ترانه های عاشقی را که برخوردارترین معشوقان جهان از آن نصیبی نبرده اند،برایت خواهم ساخت.

ای غزل غزل های دل من!

کلماتی را در کار زیبایی های زیبای تو برخواهم گزید که سلیمان را نیز-که زبان پرندگان میداند و از کبوتران عاشق شعر خدا را آموخته است-در پیشگاه چشمان آزرده ی معشوق خویش چنان از شرم پریشان کند که هرگز سر از گریبان برنتواند داشت.

ومن،در آستان محراب تو-ای قدسی محراب معبد مهر- چنان ات به درد واشک،دعا خواهم گفت که خدایان همه ی عصر ها از پرستندگان پارسای خویش،از همه ی زاهدان شب زنده دار خویش،وهمه ی عارفان مشتاق وعاشقان گداخته ی خویش که در همه ی امت ها دعایشان گفته اند وبه گرم ترین اورادشان عبادت کرده اند سرد گردند.

«گزیده ای از کتاب هبوط - اثر دکتر علی شریعتی»  

نظر علما در مورد شفاعت امام حسین(علیه‎السلام)

امام حسین،‌محرم
 
 

استاد شهید مرتضى مطهرى مى‎نویسد:

«... بسیارى از عوام مردم... مى‎پندارند که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و امیرالمومنین(علیه السلام) و حضرت زهرا(سلام الله علیها) و ائمه اطهار خصوصا امام حسین(علیه‎السلام) متنفذهایى هستند که در دستگاه خدا اعمال نفوذ مى‎کنند، اراده خدا را تغییر مى‎دهند و قانون را [نعوذبالله] نقض مى‎کنند...»(1) ایشان در ادامه مى‎افزاید: «اگر کسى گمان کند که تحصیل رضا و خشنودى خداى متعال راهى دارد و تحصیل رضا و خشنودى فرضا امام حسین(علیه‎السلام) راهى دیگر دارد و هر یک از این دو جداگانه ممکن است سعادت انسان را تامین کنند دچار ضلالت بزرگى شده است، در این پندار غلط چنین گفته مى‎شود که خدا با چیزهایى راضى مى‎شود و امام حسین(علیه‎السلام) با چیزهاى دیگر، خدا با انجام دادن واجبات مانند نماز، روزه، حج، جهاد، راستى، درستى و ... و با ترک گناهان راضى مى‎گردد ولى[نعوذبالله] امام حسین(علیه‎السلام) با این کارها کارى ندارد رضاى او در این است که مثلا براى فرزند جوانش على اکبر گریه و یا لااقل تباکى کنیم، حساب امام حسین از حساب خدا جداست به دنبال این تقسیم چنین نتیجه گرفته مى شود که تحصیل رضاى خدا دشوار است زیرا باید کارهاى زیادى را انجام داد تا او راضى گردد ولى تحصیل خشنودى امام حسین(علیه‎السلام) سهل است فقط گریه و سینه زدن و زمانى که خشنودى امام حسین(علیه‎السلام) حاصل گردد او در دستگاه خدا نفوذ دارد، شفاعت مى‎کند و کارها را درست مى‎کند... و گناهان هر چه باشد با یک فوت از بین مى رود این چنین تصویرى از شفاعت نه تنها باطل و نادرست است بلکه شرک در ربوبیت است و به ساحت پاک امام حسین (علیه‎السلام) که بزرگترین افتخارش عبودیت خداست نیز اهانت است...»(2)

ادامه مطلب ...

شمع مگر نه خود من است؟

شمع مگر نه خود من است؟

میان من و شمع پیوندهای ویژه و پنهانی نیز هست، نخستین شعری که سروده ام «شمع» بوده است.

منتهی شمع زندان.

نوعی خود من است مگر نه اینکه شمع مجموعه حروف اول اسامی من است؟!

به جلوه های زیبای شعله شمع چشم دوختم ، زبانه آبی رنگ آن را که گویی هزاران حرف تازه با من داشت می نگریستم و می شنودم.

می سوخت ، می گداخت و در برابرم ذوب می شد و هیچ نمی گفت اما سراپا گفتن بود. کسی نمی داند و نمی تواند بداند که شمع در چشم من چه تصویری داشت.

برای فهم هر چیزی تشبیه ، کمک بزرگی است اما من چگونه می توانم آنچه را در شمع می دیدم تشبیه کنم؟

با چه تشبیه کنم؟

این شمع مگر نه خود من است ؟ کارش چیست؟

سوختن ، افروختن ، گریستن ، گداختن و دم بر نیاوردن ، ایستادن و ذوب شدن و روشنی از سوزش خویش به محفل کوران بخشیدن.

آه که چه شباهتی است میان من و شمع !

این مگر نه خود من است ؟ این مگر نه همچون من زندگی می کند؟

من دارم خودم را در برابرم می بینم ! این است معنی تجربه از خویش و چه تجربه معجزه آسا و شگفتی !

این خودم است ، حتی اسمش هم اسم خودم است !

به قول منوچهری :

من ترا مانم به عینه ، تو مرا مانی درست

هر دو جانسوزیم ، اما دوستدار انجمن

«دکتر علی شریعتی»
گفتگوهای تنهایی

*** نظر دکتر شریعتی درباره امام و رهبری ***

حسین یک درس بزرگتر از شهادتش به ما داده است و آن نیمه تمام گذاشتن حج و به سوی شهادت رفتن است؛ حجّی که همۀ اسلافش، اجدادش، جدش و پدرش برای احیای این سنّت، جهاد کردند.

این حج را می گذارد در وسط و شهادت را انتخاب می کند و به پایان نمی برد تا به همۀ حج گزاران تاریخ، نماز گزاران تاریخ، مؤمنانِ به سنّت ابراهیم بیاموزد که :

اگر امامت نباشد ، اگر رهبری نباشد ، اگر هدف نباشد ، اگر حسین نباشد و اگر یزید باشد ، چرخیدن بر گرد خانۀ خدا با خانۀ بت مساوی است ...
چنانکه حسین، همان که حج را نیمه تمام گذاشت، کسانی که در غیبت حسین، همچنان به طواف ادامه دادند مساوی هستند با کسانی که در همان حال بر گرد کاخ سبز معاویه در طواف بودند.

زیرا شهید که حاضر است در همۀ صحنه های حق و باطل، در همۀ جهادهای میان ظلم و عدل حاضر است، حضور دارد، می خواهد با حضور خویش این پیام را به همۀ انسانها بدهد که :

وقتی در صحنه نیستی، هر کجا که می خواهی باش. وقتی که در صحنۀ حق و باطل نیستی، وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق و باطل نیستی، هر کجا که می خواهی باش : چه به نماز ایستاده باشی، چه به شراب نشسته باشی هر دو یکی است .

شهادت، حضور در صحنۀ حق و باطل همیشۀ تاریخ است .

و غیبت : آنهایی که حسین را تنها گذاشتند، همه با هم برابرند . هر سه تیپشان یکی هستند : چه آنهایی که حسین را تنها گذاشتند تا ابزار دست یزید باشند و مزدور او، و چه آنهایی که در هوای بهشت، به کنج خلوت عبادت خزیدند و با فراغت و امنیت، حسین را تنها گذاشتند و از دردسر حق و باطل کنار کشیدند و در گوشه محرابها و زاویۀ خانه ها به عبادت خدا پرداختند، و چه آنهایی که مرعوب زور شدند و خاموش ماندند.

زیرا در آنجا که حسین حضور دارد – و در هر قرنی و عصری حسین حضور دارد ! – هر کس که در صحنه او نیست ، هر کجا که هست ، یکی است ، مؤمن و کافر ، جانی و زاهد ، یکی است .

این است معنی این اصل تشیع، که قبول هر عملی، یعنی ارزش هر عملی، به "امامت" و به" رهبری" و به" ولایت" بستگی دارد ! و اگر او نباشد، همه چیز بی معنی است و می بینیم که هست ."


از : دکتر علی شریعتی ، مجموعۀ آثار ، جلد ١٩ ، حسین وارث آدم ، صفحات ٢٠۴ و ٢٠۵ .

پدر مادر ما متهمیم...

 دانلود سخنرانی دکتر علی شریعتی با عنوان :    

پدر مادر ما متهمیم! (بخش اول ۱۸ مگا بایت)  

 

پدر مادر ما متهمیم! (بخش دوم ۱۸ مگا بایت)

امام حسین علیه السلام از نگاه دکتر علی شریعتی

دکتر على‏ شریعتى متفکر و اندیشمندى بود که در یک دوره تاریخى، تأثیر فزاینده‏اى بر روى نهضت اسلامى گذاشت.
 در این نوشتار سعى خواهیم نمود به حدّ وسع خود، دیدگاه دکتر شریعتى را در باره امام حسین(ع) و شهادت به تصویر کشیم:

1-شهید

نوع فهم دکتر شریعتى از مفهوم عالى شهید، برداشتى خالص، عمیق و ناب از فرهنگ اصیل اسلامى است. وى در تعریف کلمه "شهید" مى‏گوید:
"شهید در لغت، به معناى حاضر، ناظر، به معناى گواه و گواهى دهنده و خبر دهنده راستین و امین و هم چنین به معنى آگاه و نیز به معنى محسوس و مشهود، کسى که همه چشم‏ها به او است و بالاخره به معنى نمونه، الگو و سرمشق است."
"شهید" زنده، جاوید، حماسه ساز، عارف، آگاه، انتخاب‏گر و روزى خوار نعم الهى است و این اصیل‏ترین دریافت از متون و فرهنگ اسلامى به شمار مى‏رود، چنانچه قرآن کریم نیز بدان اشاره مى‏کند. دکتر شریعتى در جاى دیگر مى‏نویسد:
"شهید، قلب تاریخ است؛ هم چنان که قلب به رگ هاى خشک اندام، خون، حیات و زندگى مى‏‌دهد، جامعه ‏اى که رو به مردن مى‏رود، جامعه‏اى که فرزندانش ایمان خویش را به خویش، از دست داده‏اند و جامعه‏اى که به مرگ تدریجى گرفتار است، جامعه‏اى که تسلیم را تمکین کرده است، جامعه‏اى که احساس مسئولیت را از یاد برده است و جامعه‏اى که اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است و تاریخى که از حیات و جنبش و حرکت و زایش بازمانده است؛ شهید همچون قلبى، به اندام‏هاى خشک مرده بى‏رمق این جامعه، خون خویش را مى‏رساند و بزرگترین معجزه شهادتش این است که به یک نسل، ایمان جدید به خویشتن را مى‏بخشد. شهید حاضر است و همیشه جاوید؛ کى غائب است؟
ادامه مطلب ...

شریعتی انسانها را به چهار دسته عمده تقسیم کرده است ...

 آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند  ( عمده آدمها . حضورشان مبتنی به فیزیک است . تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند . بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند


 آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند ( مردگانی متحرک در جهان . خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی است

 آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند ( آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که هماره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم

 آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم هستند ( شگفت انگیز ترین آدمها . در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند . چه می گفتند و چه می خواستند . ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان . اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم . قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب میشود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم . و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد 

وصیت نامه ی شهید...

.. به هر حال پس از بر طرف شدن موانع خروج از کشور به قصد حج خود را آماده کرد و به عنوان یک مسلمان وصیت خود را نوشت. زمستان سال 1348 « امروز دوشنبه سیزدهم بهمن ماه پس از یک هفته رنج بیهوده و دیدار چهره های بیهوده تر شخصیتهای مدرج، گذرنامه را گرفتم و برای چهارشنبه جا رزرو کردم که گفتند چهار بعد از ظهر در فرودگاه حاضر شوید که هشت بعد از ظهر احتمال پرواز هست (نشانه¬ای از تحمیل مدرنیزم قرن بیستم بر گروهی که به قرن بوق تعلق دارند).

گر چه هنوز تا مرز احتمالات ارضی و سماوی فراوان است اما به حکم ظاهر امور، عازم سفرم و به حکم شرع، در این سفر باید وصیت کنم.

وصیت یک معلم که از هیجده سالگی تا امروز که در سی و پنج سالگی است، جز تعلیم کاری نکرده و جز رنج چیزی نیندوخته است چه خواهد بود؟ جز این که همه قرضهایم را از اشخاص و از بانکها با نهایت سخاوت و بی دریغی، تماما واگذار میکنم به همسرم که از حقوقم (اگر پس از فوت قطع نکردند) و حقوقش و فروش کتاب¬هایم و نوشته¬هایم و آن چه دارم و ندارم بپردازد؛ که چون خود می¬داند، صورت ریزَش ضرورتی ندارد.

همه امیدم به "احسان" است در درجه اول، و به دو دخترم در درجه دوم. و این که این دو را در درجه دوم آوردم، نه به خاطر دختر بودن آن¬ها و امل بودن من است ــ به خاطر آن است که در شرایط کنونی جامعه ما، دختر شانس آدم حسابی شدنش بسیار کم است، که دو راه بیشتر ندارد و به تعبیر درست؛ دو بیراهه:

یکی؛ همچون کلاغ ِ شوم در خانه ماندن و به قار قار کردن¬های زشت و نفرت بار، احمقانه زیستن که یعنی زن نجیب متدین. و یا تمام شخصیت انسانی و ایده¬آل و معنویش در ماتحتش جمع شدن، و تمام ارزش¬های متعالیش در اسافل اعضایش خلاصه شدن و عروسکی برای بازی ابله¬ها و یا کالایی برای کسبه مدرن و خلاصه دستگاهی برای مصرف کالاهای سرمایه¬داری فرنگ شدن که یعنی زن روشنفکر متجدد. و این هر دو یکی است. گرچه دو وجهه متناقض ِ هم، اما وقتی از انسان بودن خارج شود، دیگر چه فرقی دارد که یک جغد باشد یا یک چُغوک ، یک آفتابه شود یا یک کاغذ مستراح؟ مستراح شرقی گردد یا مستراح فرنگی؟ و آنگاه در برابر این تنها دو بیراهه¬ای که پیش پای دختران است سرنوشت دخترانی که از پدر محرومند تا چه حد می¬تواند معجزآسا و زمانه شکن باشد؟ و کودکی تنها، در این تند موج ِ این سیل کثیفی که چنین پر قدرت به سراشیب باتلاق فرو می¬رود تا کجا می¬تواند بر خلاف جریان شنا کند و مسیری دیگر را برگزیند؟

ادامه مطلب ...

هبوط در تنهایی شریعتی

وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم، وقتی که دیگر رفت من به انتظارآمدنش نشستم، وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست داشته باشد من او را دوست داشتم، وقتی که او تمام کرد من شروع کردم ، وقتی او تمام شد من آغاز شدم وچه سخت است تنها متولد شدن!مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن است.                                                                                 

........دارد مشکل می شود ، تحمل یکدیگر برایمان سنگین شده است ، هنوز جرات آن را نیافته  ام که در برابر هم قرار گیریم ، هنوز هم با هم روبرو نشده ایم ، از ترس چنین حادثه ای است که من همواره شلوغ می کنم ، حرفهای دیگر و چیزهای دیگر را به میان می ریزیم تا خودمان در آن ها گم شویم و درست، روشن به چشم هم نیائیم ... دیوار عریان روح یکدیگر، تحمل پذیر نیست ... تو چه بی باکانه خودت را نشان دادی ، باید کم کم بدان عادت کنیم ، یک باره نمیتوان با هم بود ، باید جرعه جرعه از هم بنوشیم ... یک جور دیگری شد ، دیگر حرف زدن از هرچه جز از خودمان محال است ... تو هرگونه فریبی را گرفتی.

....... من در برابر تو کیستم؟ و آنگاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم توئی و خود را اندامی که روحت منم و مرا سینه ای که دلم توئی و خود را معبدی که راهبش منم و مرا قلبی که عشقش توئی و خود را شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینی اش توئی و خود را طفلی که پدرش منم و مرا شمعی که پروانه اش توئی و خود را انتظاری که موعودش منم و مرا التهابی که آغوشش توئی و خود را هراسی که پناهش منم و مرا تنهائی که انیسش توئی و ناگهان سرت را تکان می دهی و می گویی : نه ، هیچ کدام! هیچ کدام ، این ها نیست ، چیز دیگری است ، یک حادثه دیگری و خلقت دیگری و داستان دیگری است و خدا آن را تازه آفریده است. هرگز ، دو روح ، در دو اندام این چنین با هم آشنا نبوده اند ، این چنین مجذوب هم و خویشاوند نزدیک هم و نزدیک هم نبوده اند ... نه ، هیچ کلمه ای میان ما جایی نمی یابد ... سکوت، این جاذبه مرموزی را که مرا به اینکه نمی دانم او را چه بنامم چنین جذب کرده است بهتر می فهمد و بهتر نشان می دهد.  

 

بخشی از گفتگوی تنهایی 

شرمنده...

سلام بر دوستان  

بالاخره بعد از ۱ سال و ۵ ماه فر صتی پیش اومد که ما یه سری به وبلاگمون بزنیم. می دونم خیلی بی معرفتی کردم شما به بزرگواری خودتون ببخشید.و لی بهم حق بدید خوب کنکورم پدیده ایه برا خودش قول میدم از این به بعد هر هفته به روز رسانی کنم شما هم اگر پیشنهادی داشته باشید استقبال می کنم. 

به امید روزهای بهتر...

مرثیه ی دکتر علی شریعتی به قلم شهید چمران

متنی هست که شهید چمران به مناسبت درگذشت دکتر شریعتی نوشته اند :




تقدیم به آنکه در راه شریعت خود علی وار زیست .

ای علی !
تو جامعه ی ایران را به لرزه درآوردی ،
تو تشیع حقیقی را به مردم معرفی نمودی ،
تو لذت شهادت را به شیعیان حسین ( ع ) چشاندی ،
تو مجسمه ی جمود و تعصب و سکوت را شکستی ،
تو خداوندان زر و زور و تزویر را رسوا کردی ،
تو ای شمع زیبای من ! چه خوب سوختی و چه زیبا نور تاباندی ، و چه با شکوه ، هستی خود را در قربانگاه عشق فدای حق کردی !

ادامه مطلب ...

شریعتی و امام خمینی (ره)


آرمان‌هایی‌ که‌ شریعتی‌ از تشیع‌ و روحانیت‌ در ذهن‌خود ترسیم‌ می‌کند، علی‌القاعده‌ باید در امام‌ خمینی‌ عینیت‌ یافته‌ باشد. این‌ استنباط‌ رامی‌توان‌ در نوشته‌ها و اسناد شریعتی‌ یافت‌. وی‌ در کتاب‌ خودسازی‌ انقلابی‌ از امام‌خمینی‌ که‌ در مقابل‌ صهیونیزم‌ موضع‌ گرفت‌ و از آرمان‌ فلسطین‌ دفاع‌ کرد، تجلیل‌می‌کند. وی‌ همچنین‌ از آیت‌الله‌ خمینی‌ به‌ عنوان‌ «مرجع‌ بزرگ‌ عصر ما» نام‌ می‌برد ودر ترسیم‌ خط‌ قیام‌ روحانیت‌ می‌نویسد:
«... ظهور روح‌های‌ انقلابی‌ و شخصیت‌های‌ پارسا، آگاه‌ و دلیری‌ که‌ به‌ خاطروفادار ماندن‌ به‌ ارزش‌های‌ انسانی‌ و پاسداری‌ از حرمت‌ و عزت‌ اسلام‌ ومسلمین‌ گاه‌ به‌ گاه‌ در برابر استبداد، فساد و توطئه‌های‌ استعمار قیام‌ می‌کرده‌اند،از این‌ گونه‌ است‌ قیام‌هایی‌ که‌ از زمان‌ میرزای‌ شیرازی‌ تا اکنون‌، آیت‌الله‌ خمینی‌،شاهد آن‌ بوده‌ایم‌.»

ادامه مطلب ...

سخنان دکتر علی شریعتی

-      هر اروپایی دو تن است: یک پاسکال و یک دکارت و در هر مسلمانی یک بوعلی و یک بوسعید زندگی می کند.زندگی؟نه. جنگ. در هر چینی کنفسیوس و لائوتزو با هم در کشمکش اند. به هر حال هر کسی ارسطویی و مسیحی را در خود پنهان دارد.

2-      انسان عبارت است از یک تردید. یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است.

3-      هر موجودی  در طبیعت"آنچنان است که باید باشد" و تنها انسان است که هزگز آنچنان که باید باشد نیست.آدمی هرچه روحح می گیرد و هرچه از آنکه"هست"فاصله می گیرد از انکه باید باشد نیز دورتر می شود و این است که هر که متعالی تر است از و حشت ابتذلا هراسناک تر است و از بودن خویش ناخشنود تر و این  است فرق میان انسان و حیوان.

4-      وسپاسین امپراطور رم در بستر احتضار تا احساس می کند که دم اخر است ناگهانن بر می خیزد و فریاد می کشد"یک امپراطور ایستاده می میرد" افسرانش بازوهای او را میگیرند تا بتواند سر پا جان دهد.

5-      من هم فلسفه برکلی پیامبر مکتب ایده الیسم را در زندگی تجربه کرده ام و هم فرمان ژید را در داشتن" نگاهی که بدان مائده های زمینی را به زیبایی مائده های اسمانی ببینیم" که این تمام فلسفه آخرین ژید است.

6-      مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمی است.

7-      حتی خداوند نیز دوست دارد که بشناسندش نمی خواهد مجهول بماند مجهوا ماندن است که احساس تنهایی را پدید می آورد و دردبیگانگی و غربت را.

8-      هر انسان کتابی است چشم به راه خواننده اش.

9-      وقتی عشق فرمان می دهد محال سر تسلیم فرود می آورد.

10-   جه می کشید ان پیرمرد درد آلوده عمگین که در زیر شبستان بزرگ و تهی جز انعکاس فریادهای خود را که در زیر سقف این آسمان می پیچید و می نالید:

"به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را؟

11-   چقد خود را با پیامبر مزامیر اشنا می یابم در ان لحظه که تنها بر روی زمین ایستاد و بر سر اسمان به درد فریاد زد:

" من در روی این زمین غریبم اوامر خود را از من  مخفی مدار"

12-   حالا می فهمم چرا شمس تبریزی عمری بی تابی می کرد و یک جمله حرف نتوانست بزند.یک بیت شعر نتوانست بسراید.

نمی شود برای نوشتن و گفتن و سرودن باید در سطح مولانا ماند اگر به مرز شمس قدم گذاشتی دیگر در اختیار خود نیستی. آنجا جاری رقصیدن های رقت بار است و دست افشانی های دردناک و مستانه، جای نشستن و گفتن نیست.

13-   من از دو کار نفرت دارم یکی درد دل که کار شبه مردهاست و یکی ههم از خود دفاع کردن برای تبرئه خود جوش زدن.

14-    حرفهایی هست برای گفتن

گه اگر گوشی نبود نمی گوییم

حرفهایی هست که هر گز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورد.

حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند.

و سرمایه ماورائی هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.

 15-   هر کسی به اندازه های که احساسش می کنند هست.

هر کسی را بدانگونه که هست احساس می کنند.

 16-نمی گویم هر چه غمناک است عمیق است و جدی-که اینچنین نیست- بلکه هر چه عمیق است و جدی غمناک است.

17- نعمت بزرگی که خدا به انسان داده این است که از شنیده سکوت عاجز است