و شما دو تن، ای خواهر! ای برادر!
ای شما که به انسان بودن معنی دادید و به آزادی جان! و به ایمان و امید، ایمان و امید! و با مرگ شکوهمند خویش به حیات، زندگی بخشیدید .
آری ای دو تن!
از آن روز دردناک که خیال نیز از تصورش می هراسد و دل از دردش پاره می شود، چشم های این ملت از اشک خشک نشده است .
توده ما قرن هاست که در غم شما و در عشق به شما می گرید. مگر نه عشق تنها با اشک سخن می گوید.
ادامه مطلب ...مگر نه اشک، زیباترین شعر و بیتاب ترین عشق و گدازانترین ایمان
و داغترین اشتیاق و تبدارترین احساس و خالصترین گفتن
و لطیفترین دوست داشتن است که همه، در کوره یک دل، به هم آمیخته و ذوب شدهاند
و قطرهای گرم شدهاند، نامش اشک؟
کسی که عاشق است و از معشوقش دور افتاده و یا عزادار است
و مرگ عزیزی قلبش را میسوزاند، میگرید، غمگین است،
هرگاه دلش یاد او میکند و زبانش سخن از او میگوید و روحش آتش میگیرد
و چهرهاش برمیافروزد، چشمش نیز با او همدردی میکند؛ یعنی اشک میریزد،
اشک میجوشد و این حالات همه نشانههای لطیف و صریح ایمان عمیق و عشق راستین اویند
گریهای که تعهد و آگاهی و شناخت محبوب یا فهمیدن
و حس کردن ایمان را به همراه نداشته باشد
کاری است که فقط به درد شستشوی چشم از گرد و غبار خیابان میآید
با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
بازاین چه شورش است که در جان واژه هاست
شاعر شکست خورده ی طوفان واژه هاست
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد واژه لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
در خون کشید قافیه ها را حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن
پیشانیش پر از عرق سرد و بعد از آن
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...
حمید رضا برقعی
مهراوه ی من...!
من پرشکوه ترین سروده های عالم را در ستایش تو -ای دختر آفتاب- خواهم سرود.
من پر شورترین ترانه های عاشقی را که برخوردارترین معشوقان جهان از آن نصیبی نبرده اند،برایت خواهم ساخت.
ای غزل غزل های دل من!
کلماتی را در کار زیبایی های زیبای تو برخواهم گزید که سلیمان را نیز-که زبان پرندگان میداند و از کبوتران عاشق شعر خدا را آموخته است-در پیشگاه چشمان آزرده ی معشوق خویش چنان از شرم پریشان کند که هرگز سر از گریبان برنتواند داشت.
ومن،در آستان محراب تو-ای قدسی محراب معبد مهر- چنان ات به درد واشک،دعا خواهم گفت که خدایان همه ی عصر ها از پرستندگان پارسای خویش،از همه ی زاهدان شب زنده دار خویش،وهمه ی عارفان مشتاق وعاشقان گداخته ی خویش که در همه ی امت ها دعایشان گفته اند وبه گرم ترین اورادشان عبادت کرده اند سرد گردند.
«گزیده ای از کتاب هبوط - اثر دکتر علی شریعتی»