با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
بازاین چه شورش است که در جان واژه هاست
شاعر شکست خورده ی طوفان واژه هاست
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد واژه لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
در خون کشید قافیه ها را حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن
پیشانیش پر از عرق سرد و بعد از آن
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...
حمید رضا برقعی
از دیده به جای اشک خون می آید دل خون شد و از دیده برون می آید
دل خون شدازاین غصه که ازقصه ی عشق می دید که آهنگ فسون می آید
می رفت و دو چشم انتظارم بر راه کان عمر که رفت با ز چون می آید
با لاله که گفت حال ما را که چنین دلسوخته و غرقه به خون می آید
کوتاه کن این قصه ی جانسوز ای شمع کز صحبت تو بوی جنون می آید
«از کتاب هنر اثر دکتر شریعتی »
موفق باشید..