شریعتی شریعتی است

این وبلاگ جهت گسترش افکار معلم شهید دکتر علی شریعتی راه اندازی شده.امیدوارم از مطالعه ی مطالب درج شده لذت ببرید.

شریعتی شریعتی است

این وبلاگ جهت گسترش افکار معلم شهید دکتر علی شریعتی راه اندازی شده.امیدوارم از مطالعه ی مطالب درج شده لذت ببرید.

سخنان دکتر علی شریعتی

-      هر اروپایی دو تن است: یک پاسکال و یک دکارت و در هر مسلمانی یک بوعلی و یک بوسعید زندگی می کند.زندگی؟نه. جنگ. در هر چینی کنفسیوس و لائوتزو با هم در کشمکش اند. به هر حال هر کسی ارسطویی و مسیحی را در خود پنهان دارد.

2-      انسان عبارت است از یک تردید. یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است.

3-      هر موجودی  در طبیعت"آنچنان است که باید باشد" و تنها انسان است که هزگز آنچنان که باید باشد نیست.آدمی هرچه روحح می گیرد و هرچه از آنکه"هست"فاصله می گیرد از انکه باید باشد نیز دورتر می شود و این است که هر که متعالی تر است از و حشت ابتذلا هراسناک تر است و از بودن خویش ناخشنود تر و این  است فرق میان انسان و حیوان.

4-      وسپاسین امپراطور رم در بستر احتضار تا احساس می کند که دم اخر است ناگهانن بر می خیزد و فریاد می کشد"یک امپراطور ایستاده می میرد" افسرانش بازوهای او را میگیرند تا بتواند سر پا جان دهد.

5-      من هم فلسفه برکلی پیامبر مکتب ایده الیسم را در زندگی تجربه کرده ام و هم فرمان ژید را در داشتن" نگاهی که بدان مائده های زمینی را به زیبایی مائده های اسمانی ببینیم" که این تمام فلسفه آخرین ژید است.

6-      مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمی است.

7-      حتی خداوند نیز دوست دارد که بشناسندش نمی خواهد مجهول بماند مجهوا ماندن است که احساس تنهایی را پدید می آورد و دردبیگانگی و غربت را.

8-      هر انسان کتابی است چشم به راه خواننده اش.

9-      وقتی عشق فرمان می دهد محال سر تسلیم فرود می آورد.

10-   جه می کشید ان پیرمرد درد آلوده عمگین که در زیر شبستان بزرگ و تهی جز انعکاس فریادهای خود را که در زیر سقف این آسمان می پیچید و می نالید:

"به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را؟

11-   چقد خود را با پیامبر مزامیر اشنا می یابم در ان لحظه که تنها بر روی زمین ایستاد و بر سر اسمان به درد فریاد زد:

" من در روی این زمین غریبم اوامر خود را از من  مخفی مدار"

12-   حالا می فهمم چرا شمس تبریزی عمری بی تابی می کرد و یک جمله حرف نتوانست بزند.یک بیت شعر نتوانست بسراید.

نمی شود برای نوشتن و گفتن و سرودن باید در سطح مولانا ماند اگر به مرز شمس قدم گذاشتی دیگر در اختیار خود نیستی. آنجا جاری رقصیدن های رقت بار است و دست افشانی های دردناک و مستانه، جای نشستن و گفتن نیست.

13-   من از دو کار نفرت دارم یکی درد دل که کار شبه مردهاست و یکی ههم از خود دفاع کردن برای تبرئه خود جوش زدن.

14-    حرفهایی هست برای گفتن

گه اگر گوشی نبود نمی گوییم

حرفهایی هست که هر گز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورد.

حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند.

و سرمایه ماورائی هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.

 15-   هر کسی به اندازه های که احساسش می کنند هست.

هر کسی را بدانگونه که هست احساس می کنند.

 16-نمی گویم هر چه غمناک است عمیق است و جدی-که اینچنین نیست- بلکه هر چه عمیق است و جدی غمناک است.

17- نعمت بزرگی که خدا به انسان داده این است که از شنیده سکوت عاجز است

پدر مادر ما متهمیم

دین « نه »

 

تو دین « نه » به من دادی ، پدر ، مادر ! من دختر تو بودم ، راه های را که به من نشان دادی ، پیشنهادهایی که داشتی ، شکل زندگی و ارزش های اخلاقی یی که به من ارائه کردی ، این است : نرو ، نکن ، نبین ، نگو ، نفهم ، احساس نکن ، ننویس ، نخوان ، نه ، نه ، نه و ... اینکه همه اش نه شد ، من به دنبال دین آری هستم که به من نشان بدهد که چه بکن ، چه بخوان و چه بفهم !

به قول یکی از نویسندگان : « وای به حال دینی که نه در آن بیشتر است از آری » و از تو من یک آری نشنیده ام .

 

کتابی برای نخواندن ! قرآنی که تو به آن معتقدی به چه کار ما می آید ؟ من نمی دانم در آن چه هست و تو خودت هم نمی دانی تویش چیست ؟ از این جهت من کافر توی مومن هر دویمان هم درس هستیم ، منتهی من با آن کار ندارم – چون کتابی که به درد خواندن نخورد به چه درد می خورد ؟ اما تو مرتب می چسبانیش به چشمت و سینه ات ، به پهلویت ، به قنداق بچه ات و به بازوی داداشت و به بالش مریضت تا آن جا که من دیده ام این کتاب برای تو فقط مصرفش همیشه این بوده که : وقتی که از خانه ات بیرون می آیی ، چند جمله از آن را به قفل در خانه ات پف کنی ، من یک قفل فنی و محکمی می خرم که اصلا احتیاج به پف نداشته باشد ، با تکنیک بسته شود نه با پف ! تو برای سلامت و مصونیت جمله هایی از آن را دور خودت پف می کنی یا نسخه هایی از آن را به آستر جلیقه ات می دوزی یا به گردن گاوت می آویزی ! من می روم واکسن میزنم و از دکتر متخصص نسخه دوا     می گیرم بنابراین به « قرآن تو » نیازی ندارم !

تو با آن استخاره می کنی به جای « انتخاب » و « تصمیم » ، « عمل » و « قضاوت » و « فهمیدن » و « اندیشیدن » ... که کار انسان و ارزش امتیاز انسان است – با کتاب یک نوع شیر یا خط بازی می کنی و لاتاری و بخت آزمایی می کنی ، من - فرزند تو – با اینکه به وحی عقیده ندارم حاضر نیستم تا این حد به قرآن اهانت کنم ، به هر حال این یک کتاب است « قرآن تو » « کتاب هدایت » است آن را « می خوانم » تا ، با اندیشیدن و فهمیدن نوشته های آن ، راه خوب و بد و متوسط را در زندگی پیدا کنم نه با استخاره ! چشم هایم را باز می کنم و متنش را می گشایم و به دنبال مطلبی می گردم تا ببینم که چه گفته است ، نه اینکه چشمهایم را ببندم و شانسی و تصادفی لایش را باز کنم و جمله یا کلمه ی اول بالای صفحه راست را تماشا کنم که چه نوشته است ؟ و بعد طبق آن در کار خودم تصمیم بگیرم و درباره ی مسئله ای یا شخصی قضاوت کنم !

پدرجان ، من یک دانشجویم ، اگر کسی با جزوه درسی ام چنین بازی هایی کند اوقاتم تلخ می شود ! پس اگر من کتابی را که به درد خواندن نمی خورد – ولو نویسنده اش به قول تو خود خدا باشد – رها کردم  و به جای آن کتاب هایی را گرفتم که به درد خواندن می خورد ، اوقاتت تلخ نشود !

مذهب

مذهب یک نوع آگاهی عاشقانه است یا عشق آگاهانه ، شعور و شناختی که شور و ایمان برانگیزد و در آن عقل و احساس از یکدیگر جدایی ناپذیرند .