شریعتی شریعتی است

این وبلاگ جهت گسترش افکار معلم شهید دکتر علی شریعتی راه اندازی شده.امیدوارم از مطالعه ی مطالب درج شده لذت ببرید.

شریعتی شریعتی است

این وبلاگ جهت گسترش افکار معلم شهید دکتر علی شریعتی راه اندازی شده.امیدوارم از مطالعه ی مطالب درج شده لذت ببرید.

پدر مادر ما متهمیم

دین « نه »

 

تو دین « نه » به من دادی ، پدر ، مادر ! من دختر تو بودم ، راه های را که به من نشان دادی ، پیشنهادهایی که داشتی ، شکل زندگی و ارزش های اخلاقی یی که به من ارائه کردی ، این است : نرو ، نکن ، نبین ، نگو ، نفهم ، احساس نکن ، ننویس ، نخوان ، نه ، نه ، نه و ... اینکه همه اش نه شد ، من به دنبال دین آری هستم که به من نشان بدهد که چه بکن ، چه بخوان و چه بفهم !

به قول یکی از نویسندگان : « وای به حال دینی که نه در آن بیشتر است از آری » و از تو من یک آری نشنیده ام .

 

کتابی برای نخواندن ! قرآنی که تو به آن معتقدی به چه کار ما می آید ؟ من نمی دانم در آن چه هست و تو خودت هم نمی دانی تویش چیست ؟ از این جهت من کافر توی مومن هر دویمان هم درس هستیم ، منتهی من با آن کار ندارم – چون کتابی که به درد خواندن نخورد به چه درد می خورد ؟ اما تو مرتب می چسبانیش به چشمت و سینه ات ، به پهلویت ، به قنداق بچه ات و به بازوی داداشت و به بالش مریضت تا آن جا که من دیده ام این کتاب برای تو فقط مصرفش همیشه این بوده که : وقتی که از خانه ات بیرون می آیی ، چند جمله از آن را به قفل در خانه ات پف کنی ، من یک قفل فنی و محکمی می خرم که اصلا احتیاج به پف نداشته باشد ، با تکنیک بسته شود نه با پف ! تو برای سلامت و مصونیت جمله هایی از آن را دور خودت پف می کنی یا نسخه هایی از آن را به آستر جلیقه ات می دوزی یا به گردن گاوت می آویزی ! من می روم واکسن میزنم و از دکتر متخصص نسخه دوا     می گیرم بنابراین به « قرآن تو » نیازی ندارم !

تو با آن استخاره می کنی به جای « انتخاب » و « تصمیم » ، « عمل » و « قضاوت » و « فهمیدن » و « اندیشیدن » ... که کار انسان و ارزش امتیاز انسان است – با کتاب یک نوع شیر یا خط بازی می کنی و لاتاری و بخت آزمایی می کنی ، من - فرزند تو – با اینکه به وحی عقیده ندارم حاضر نیستم تا این حد به قرآن اهانت کنم ، به هر حال این یک کتاب است « قرآن تو » « کتاب هدایت » است آن را « می خوانم » تا ، با اندیشیدن و فهمیدن نوشته های آن ، راه خوب و بد و متوسط را در زندگی پیدا کنم نه با استخاره ! چشم هایم را باز می کنم و متنش را می گشایم و به دنبال مطلبی می گردم تا ببینم که چه گفته است ، نه اینکه چشمهایم را ببندم و شانسی و تصادفی لایش را باز کنم و جمله یا کلمه ی اول بالای صفحه راست را تماشا کنم که چه نوشته است ؟ و بعد طبق آن در کار خودم تصمیم بگیرم و درباره ی مسئله ای یا شخصی قضاوت کنم !

پدرجان ، من یک دانشجویم ، اگر کسی با جزوه درسی ام چنین بازی هایی کند اوقاتم تلخ می شود ! پس اگر من کتابی را که به درد خواندن نمی خورد – ولو نویسنده اش به قول تو خود خدا باشد – رها کردم  و به جای آن کتاب هایی را گرفتم که به درد خواندن می خورد ، اوقاتت تلخ نشود !

مذهب

مذهب یک نوع آگاهی عاشقانه است یا عشق آگاهانه ، شعور و شناختی که شور و ایمان برانگیزد و در آن عقل و احساس از یکدیگر جدایی ناپذیرند .

مذهب علیه مذهب

حج بر اساس دو عمل اصلی استوار است:

۱- طواف              ۲- سعی

این دو عمل تجدید خاطره دو کاری است که هاجر و ابراهیم کرده اند.

به فرمان خداوند ، هاجر و کودک شیر خوارش به این سرزمین متروک و غریب و سوزان و خشک آمده اند ، ابراهیم این دو را آورده است و در وسط این دره ای که حتی خار و خسی از آن نمی روید گذاشته و خود باز گشته است.

هاجر با ایمان و یقین و تکیه بر لطف خداوند ، توکل این ماموریت شگفت را می پذیرد.... توکل مطلق !

با این همه می بینیم که کودکش را در این دره خشک به امید خدا و توکل بر اراده او می گذارد

و در عین حال تنها و بی پناه بر پست و بلند این کوه ها « می دود و می کوشد » تا مگر چشمه آبی یا آبدانی بیابد و کودکش را و خودش را از عطش نجات دهد‌ : کوشش مطلق !

و اساس حج همین دو اصل است : در هفت بار طواف برگرد کعبه.

عدد هفت نشانه بی نهایت و بی شمار است ، یعنی حرکت ابدی و همه عمر در مداری که محور اصلی اش خداست

و مسیر زندگی که از هر نقطه ای فاصله اش با کانون (خدا) یکی است

و هر گامی جهتش به زندگی ای هاجر وار و پس از طواف ، بی درنگ ، هفت بار میان دو کوه « سعی کردن ».

«دکتر علی شریعتی»

(مذهب علیه مذهب ، ص۱۱۶و ۱۵۶)

مرحوم دکتر شریعتی خود را یکی از زاییده های درد و رنج و احساس درد و رنج می دانست.

دکتر شریعتی امتیازاتی مخصوص به خود داشت . دکتر شریعتی نسبت به سن خود ، انسانی بسیار پر مطالعه و کتاب خوان بود :

در زمینه ادب ، فرهنگ و تمدن بشری ، در زمینه مکتب های اجتماعی و جامعه شناسی نو و رابطه آنها با میراث گذشته ، در زمینه تاریخ و در زمینه اسلام ، اما نه در خطی که در حوزه های اسلامی به عنوان خط جهاد دنبال می شود ، بلکه در خط یک انسانِ متولد شده در خانه مطالعات اسلامی ، در خانه استاد شریعتی ، در خانه ای که چشم فرزند به کتابخانه پدر گشوده شد و خود را با انبوهی از کتب قرآن ، تفسیر ، تاریخ ، حدیث و کتابهای دیگر مواجه دید و نزد پدر درس آموخت .

او انسانی است که در درجه اول : از نظر تحصیلات با فرهنگ نو بشری روبرو است ؛ اما یک زمینه ذهنی و وجدانی دارد که به طور دائم او را به سوی خود می کشاند : زمینه اسلامی !

اینست که در هر مطالعه ای در فرهنگ نو به سؤالی در رابطه با فرهنگ اسلام و بینش اسلامی و مکتب اسلام برخورد می کند ؛

این جمله را تکرار می کنم . زیرا در شناخت دکتر بسیار مؤثر است.

« شهید دکتر بهشتی »

آتش و دریا

 

آتش و دریا

من با عشق آشنا شدم

و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟

          هنگامی دستم را دراز کردم

                       که دستی نبود.

                             هنگامی لب به زمزمه گشودم ،

                                         که مخاطبی نداشتم.

                                              و هنگامی تشنه ی آتش شدم ،

                                                              که در برابرم دریا بود و دریا و دریا.....!

« دکتر علی شریعتی »

ای نسل اسیر وطنم...

تو می‌دانی که من هرگز به خود نیندیشیدم، تو می‌دانی و همه می‌دانند که من حیاتم، هوایم، همه خواسته‌هایم به خاطر تو و سرنوشت تو و آزادی تو بوده است. تو می‌دانی و همه می‌دانند که هرگز به خاطر سود خود گامی برنداشته‌ام، از ترس خلافت تشیعم را از یاد نبرده‌ام. تو می‌دانی و همه می‌دانند که نه ترسویم نه سودجو! تو می‌دانی و همه می‌دانند که من سراپایم مملو از عشق به تو و آزادی تو و سلامت تو بوده است، و هست و خواهد بود. تو می‌دانی و همه می‌دانند که دلم غرق دوست داشتن تو و ایمان داشتن تو است. تو می‌دانی و همه می‌دانند که من خودم را فدای تو کرده ام و فدای تو می‌کنم که ایمانم تویی و عشقم تویی و امیدم تویی و معنی حیاتم تویی و جز تو زندگی برایم رنگ و بویی ندارد. طمعی ندارد. تو می‌دانی و همه می‌دانند که شکنجه دیدن به خاطر تو، زندان کشیدن برای تو و رنج کشیدن به پای تو تنها لذت بزرگ من است. از شادی تو است که من در دل می‌خندم. از امید رهایی توست که برق امید در چشمان خسته‌ام می‌درخشد، و از خوشبختی تو است که هوای پاک سعادت را در ریه‌هایم احساس می‌کنم.

 دکتر علی شریعتی

ایمان‌ ، موعود ، معبود

چقدر ایمان خوب است ! چه بد می کنند آنها که می کوشند انسان را از ایمان محروم کنند.

چه ستمکار مردمی هستند این به ظاهر دوستداران بشر ! (طرفداران آزادی و مدرنیسم و بَسا مدرن).

دروغ می گویند ، دروغ نمی فهمند یا می فهمند و نمی خواهند ، نمی توانند بخواهند ، اگر عشق نباشد چه آتشی زندگی را گرم کند ؟

اگر نیایش و پرستش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد؟

اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دلها نباشد ماندن برای چیست؟

و اگر میعادی نباشد ماندن برای چیست؟

اگر دیداری نباشد دیدن را چه سود؟

دیده را فایده آن است که دلبر بیند

                                            گر نبیند چه بود فایده بینایی را

اگر بهشت نباشد صبر بر رنج و تحمل زندگی دوزخ چرا؟

اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟

و من در شگفتم که آنها می خواهند معبود را از هستی بر گیرند چگونه انتظار دارند انسان در خلاء دم زند؟

ایمان چه دنیای زیبا و پر از عجائبی است( گویی که )جهان دیگر در همین جهان است.

کوچه و بازار ، شهر و باغ و آبادی و طوبی و روح و پری و گل و میوه و شیر و عسلش در همین زمین است( روایتی در اصول کافی که بهشت در لای همین دنیا پیچیده است ).

                                                                                      دکتر علی شریعتی

                                                                               (گفتگوهای تنهایی ، ص۸۸۵)

علی تنهاست

 

آنچه که تا کنون شاید آنچنان که باید درباره اش طرح نشده، مساله تنهایی علی ست ... تنهایی علی (ع)!! ...

اصولا انسان یک موجود تنهاست. در تمام قصه ها، در تمام اساطیر انسانی، در تمام مذاهب بشری در طول تاریخ، به انواع گوناگون، به زبان های مختلف بیان شده است که رنج انسان تنهایی اوست در این عالم ... این تنهایی چرا؟ ...

 اریک فروم می گوید: تنهایی، زاییده عشق است و بیگانگی ... و راست هم می گوید! .. کسی که عشق می ورزد به یک معبود، به یک معشوق، با همه چهره های دیگر بیگانه است و جز در آرزوی او نیست، خودبخود وقتی که او نیست تنها می ماند.

و دوم بیگانگی : کسی که با افراد، اشیا، اجزاء پیرامونش که او را احاطه کرده اند بیگانه است، متجانس با آنها نیست، در سطح آنها نیست و با آنها تفاهمی هم ندارد، تنها می ماند!

انسان، به میزانی که به مرحله انسان بودن نزدیک تر می شود، یعنی به مرحله ای که این موجود دوپا انسان تر است، احساس تنهایی در او بیشتر می شود.

از این دردناکتر، اینکه علی در میان پیروان عاشقش نیز تنهاست...! ما تنها بر دردی می گرییم که علی از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس می کند، اما این دردی نیست برای علی ...!!

دردی که چنان روح بزرگی را به ناله در آورده است ، تنهایی است که ما آن را نمی شناسیم.

علی حقیقتی به گونه ی اساطیر- دکتر علی شریعتی

احمد خمینی

حاج سید احمد خمینی(ره) در مورد شریعتی اینطور می فرمایند: "خدمات ایشان چیزی نبود که حالا من بخواهم راجع به آن صحبت کنم ، برای اینکه ایشان واقعا معلم انقلاب بودند و هستند.ایشان بزرگترین فردی هستند که رابط بین دانشگاه و حوزه شدند.بزرگترین فردی بودند که با کتابهای خودشان،اسلام را ،همان اسلام واقعی را به ما و جامعه عرضه کردند." 

                                                                                                کدامین راه سوم!ص22

صلوات

به آن که اعتراض می کند که چرا دانشجویان دست می زنند و صلوات نمی فرستند می گویم: صلوات نفرستادن جوانان گناه توست. چرا که خود می دانی صلوات را به چه صورتی در اورده ای و برایش چه مصرف هایی درست کردی . یکی این که تا شخصیت گنده ای وارد مجلس شده صلوات فرستادی. مصرف دیگرش حرکت تابوت و جنازه استدر میان زندگان، مصارف دیگرش هو کردن یک سخنران ، پایین کشیدن یک منبری و مسخره کردن کسی . این هاست مصارفی که تو برای صلوات ساخته ای . تو هرگز به دست بوسیدن اعتراض نکردی حالا به دست زدن اعتراض می کنی!؟"

شریعتی ، علی مجموعه آثار 16 ص194

چه امیدم در این زندگانی.....

 

چه امید بندم در ابن زندگانی
که در ناامیدی سر آمد جوانی
سرآمد جوانی و ما را نیامد
پیام وفایی از این زندگانی
 
بنالم زمحنت همه روز تا شام
بگریم ز حسرت همه شام تا روز
تو گویی سپندم بر این آتش طور
بسوزم از این آتش آرزوسوز
 
بود کاندرین جمع ناآشنایان
پیامی رساند مرا آشنایی؟
شنیدم سخن ها زمهر و وفا، لیک
ندیدم نشانی ز مهر و وفایی
 
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شِکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم
 
ندانم در آن چشم عابدفریبش
کمین کرده آن دشمن دل سیه کیست؟
ندانم که آن گرم و گیرا نگاهش
چنین دل شکاف و جگرسوز از چیست؟
 
ندانم در آن زلفکان پریشان
دل بی قرار که آرام گیرد؟
ندانم که از بخت بد، آخر کار
لبان که از ان لبان کام گیرد؟
 
                               «دکتر علی شریعتی»

زن(چگونه باید بود؟)

در جامعه ما، زن به سرعت عوض می شود ؛ جبر زمان و دست دستگاه -هر دو- او را از "آنچه هست" دور می سازند و همه خصوصیات و ارزشهای قدیمش را از او میگیرند تا از او موجودی بسازند که "میخواهند"؛ و "می سازند" و می بینیم که "ساخته اند"!! این است که حادترین سوالی که برای "زن آگاه" در این عصر مطرح است، این است که:"چگونه باید بود؟" زیرا، می داند که بدان گونه که "هست"، نمی ماند و نمیتواند بماند و نمی گذارندش که بماند؛و از سویی ،ماسک نویی را که می خواهند بر چهره قدیمش بزنند،نمی خواهد بپذیرد، می خواهد خود تصمیم بگیرد،"خویشتن جدیدش" را خودآگاهانه و مستقل و اصیل ،آرایش کند، ترسیم نماید؛اما نمیداند "چگونه؟"؛ نمیداند این چهره انسانیش -که نه آن "قیافه موروثی" است، و نه این"ماسک بزک کرده تحمیلی و تقلیدی"- چه طرحی دارد؟ شبیه کدام چهره است؟ مردم ما همواره از فاطمه دم میزنند ،هر سال دهه ها برایش میگیرند، صدها هزار دوره و مجلس و منبر روضه و جشن و عزا به خاطرش برپا میکنند ...... و با این همه چهره روشن او شناخته نیست و تنها چیزی که مردم ما از این شخصیت مقدس و بزرگ میدانند، این چند قلم تکرار مکررات نسل اندر نسل و قرن اندر قرن است که شب و روز ، و در تمامی سال و سراسر عمر ، بازگو میشود. و اما درباره آنچه که باید از فاطمه آموخت، هیچ، و در نقشی که شخصیت او در زندگی و سرنوشت پیروانش دارد ، تنها و تنها ، شفاعت و آن هم در قیامت است این است تمام اطلاعاتی که درباره این شخصیت بزرگ، در اذهان مردم ، وجود دارد. مردمی که به عظمت او و جلالت قدر او، با جان و دل، معترفند. « دکتر علی شریعتی»

هنر از نگاه شریعتی

با عرض سلام خدمت دوستان عزیز

امروز می خواهم مطالبی زیبا از کتاب علی دکتر شریعتی در مبحث انسان شناسی در مورد هنر و مذهب بیان شده را برایتان بنویسم چون من خودم به والا بودن ارزش هنر و رابطه عمیقش با مذهب معتقد هستم خوشحال میشوم که دوستان عزیز هم در این مورد مطالبی را بیان فرمایند.

این سخنی است که از زمان ارسطو مطرح است ، که همه آثار هنری از نقاشی ، از موسیقی ،از مجسمه سازی واز همه آثار هنری و ادبی ، دو نوعند :یا آثار فکاهی هستند که اینها آثار مبتذل و پست و معمولی و روزمره هستند ، یا آثار متعالی و انسانی و خوب هستند که اینها آثار غم انگیز و تراژدی اند ; چرا تراژدی متعالی است ؟ چرا؟ برای اینکه ساخته آن احساس انسان است در حالتی که دچار یک غم بزرگ شده و آن غم کمبود این عالم که در آن گرفتار است و غم دور ماندن از آن نمی دانم کجائی که مال آنجا هست . از این دغدغه ،از این اضطراب واز این کمبود ، دو جلوه در تاریخ می بینیم: یکی «هنر» است و یکی « مذهب ». هنر ، عبارت است از پنجره ای از این عالم به آن عالم مطلقها و مقدسها و مذهبها وزیبائیهای زیبا و مقدس و متعالی . و مذهب ،دری است به طرف آن عالم . یعنی انسان همواره احساس می کرده که در این اطاقی ( منظور دنیاست) که زندگی می کند ، این اطاق شایستگی او را ندارد .

درست است که بسیاری از نیازهای اورا این اطاق و این خانه برا ورده  می کند ولی در ذهنش یک عالم بزرگتر ، یک فضای  عظیمتر ، و یک آسمان افراشته بوده و هست و همیشه دغدغه آنجا را داشته است و غم ماندن در این خانه را.

این تلاش دائمی و این غم دائمی و فعالیت و کوشش دائمی برای توسل ، تقرب ، شناختن و نجات از این خانه همواره در انسان هست وبوده ; در هر انسان ،در هر مذهب ، در هر نژاد در هر قبیله ،در هر دوره ای و در هر زمانی

- پیش از تاریخ و بعد از تاریخ من آثار و شواهد دقیق دارم. خوب گاه به صورت هنرمی ساخته ; هنر اصلا از اینجا پیدا شده ، از احساس کمبود پیدا شده . هنر عبارت است از خلق ، آفرینش : هر آفریدنی زائیده احساس کمبود  و نیاز به آن چیزی است که در این عالم نیست و من می آفرینم که اگر می بود احتیاجی به آفریدن نبود. ما اگر همیشه از در ودیوار سمفونی می شنیدیم ، هیچ وقت سمفونی نمی ساختیم ، چنانچه ما هیچوقت آب نمی سازیم چون آب هست اگر که زیبایی وجود داشت ما اینهمه تلاش برای ساختن زیبایی نمی کردیم ; بنابراین من به زیبائیهایی احتیاج دارم که در این عالم نیست اما به وسیله خلق هنری می آفرینم. به سخن گفتن غیر از سخن گفتن روزانه ام احتیاج دارم و چون این سخن گفتن روزمره همه احساسهای مرا کفایت نمی کند دست به خلق زبانی خاص به نام شعر می زنم. و چون همه اشکالی که در این عالم هست کفایت زیبایی پرستی و زیبایی شناسی و نیاز مرا به زیبایی ها نمی دهد دست به خلق زیبایی هایی که در این عالم احساس می کنم که نیست ومن به آنها احتیاج دارم می زنم و می آفرینم.

بنابراین هنر عبارت است از پنجره ای از این خانه محقر –که انسان شریف در آن گرفتار شده – به طرف آن نمی دانم کجایی که همه خواسته های مطلق ما در آنجاست . چرا ؟ برای اینکه هنر معتقد است که ،یک مبنای عمیق فلسفی ندارد ، یک مبنای احساسی دارد : در این خانه من گرفتارم ، این خانه زشت است ، این خانه نسبی است ، این خانه به من کمبود می دهد ، این خانه زیبائیهای لازم را ندارد ، بنابراین من پنجره را باز می کنم وبه طرف آن بیرون ،آن عالم بالاتر وماوراءتر و زیباتر از این خانه . اما مذهب « در» را از این خانه باز می کند تا انسان را از این خانه – خانه ای که خاک است – بیاورد بیرون ودر این راهی که اسمش مذهب است ببرد تا خدا ! تا خدا!! بنابراین مذهب عبارتست از یک نجات معقول از اینجائی که من در آنجا احساس غربت می کنم ، و هنر عبارتست از اشباع کاذب نیازهائی که من دارم و در این خانه نمی یابم.

چگونه ناامید شوم، وقتی که تو مهربان و صمیمی جویای حال منی؟

دکتر علی شریعتی :

اگر به فرض که هیچ دلیلی بر حقانیت و صلاحیت امام حسین(ع) نباشد، بعد آدم یک بار دعای عرفه بخواند، می‌شود به «حسین» ایمان نیاورد؟ نشناسدش؟ عاشقش نشود؟ دیوانه‌اش نشود؟ آیا چنین چیزی امکان دارد؟
«حمد و سپاس خدایی را سزاست که تیر حتمی قضایش را هیچ سپری نمی‌شکند و لطف و محبت و هدایتش را هیچ مانعی باز نمی‌دارد و هیچ آفریده‌ای به پای شباهت مخلوقات او نمی‌رسد.
...جهل و نادانی من و عصیان و گستاخی من، تو را باز نداشت از اینکه راهنمایی‌ام کنی به سوی صراط قربتت و موفقم گردانی به آنچه رضا و خشنودی توست.
پس
هرگاه که تو را خواندم، پاسخم گفتی؛
هرچه از تو خواستم، عنایتم فرمودی؛
هرگاه اطاعتت کردم، قدردانی و تشکر کردی؛
و هر زمان که شکرت را بر جا آوردم، بر نعمتهایم افزودی؛
و اینها همه چیست؟
جز نعمت تمام و کمال و احسان بی‌پایان تو!؟
... من کدام یک از نعمت‌های تو را می‌توانم بشمارم یا حتی به یاد آورم و به خاطر بسپارم؟
... خدایا! الطاف خفیه‌ات و مهربانی‌های پنهانی‌ات بیشتر و پیشتر از نعمتهای آشکار توست.
...خدایا ! من را آزرمناک خویش قرار ده آن‌سان که انگار می‌بینمت.
من را آنگونه حیامند کن که گویی حضور عزیزت را احساس می‌کنم.
خدایا!
من را با تقوای خودت سعادتمند گردان
و با مرکب نافرمانی‌ات به وادی شقاوت و بدبختی‌ام مکشان.
در قضایت خیرم را بخواه
و قدرت برکاتت را بر من فروریز تا آنجا که تأخیر را در تعجیل‌های تو و تعجیل را در تأخیرهای تو نپسندم.
آنچه را که پیش می‌اندازی دلم هوای تاخیرش را نکند
و آنچه را که بازپس می‌نهی من را به شکوه و گلایه نکشاند.
...پروردگار من!
... من را از هول و هراس‌های دنیا و غم و اندوه‌های آخرت، رهایی ببخش
و من را از شر آنان که در زمین ستم می‌کنند در امان بدار.
...خدایا!
به که واگذارم می‌کنی؟
به سوی که می‌فرستی‌ام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟ تا از من ببرند و روی بگردانند؛
یا به سوی غریبان و غریبه‌گان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا می‌خواهند و خواری‌ام را طلب می‌کنند؟
... من به سوی دیگران دست دراز کنم؟ در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.
...ای توشه و توان سختی‌هایم!
ای همدم تنهایی‌هایم!
ای فریادرس غم‌ها و غصه‌هایم!
ای ولی نعمت‌هایم‌!
...ای پشت و پناهم در هجوم بی‌رحم مشکلات!
ای مونس و مأمن و یاورم در کنج عزلت و تنهایی و بی‌کسی! ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره اندوه و غربت و خستگی! ای کسی که هر چه دارم از توست و از کرامت بی‌انتهای تو!
...تو پناهگاه منی؛
تو کهف منی؛
تو مأمن منی؛
وقتی که راه‌ها و مذهب‌ها با همه فراخی‌شان مرا به عجز می‌کشانند و زمین با همه وسعتش، بر من تنگی می‌کند، و...
...اگر نبود رحمت تو، بی‌تردید من از هلاک‌شدگان بودم
و اگر نبود محبت تو، بی‌شک سقوط و نابودی تنها پیش‌روی من می‌شد.
...ای زنده!
ای معنای حیات؛ زمانی که هیچ زنده‌ای در وجود نبوده است.
...ای آنکه:
با خوبی و احسانش خود را به من نشان داد
و من با بدی‌ها و عصیانم، در مقابلش ظاهر شدم.
...ای آنکه:
در بیماری خواندمش و شفایم داد؛
در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد؛
در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید؛
در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند؛
در فقر خواستمش و غنایم بخشید؛
...من آنم که بدی کردم من آنم که گناه کردم
من آنم که به بدی همت گماشتم
من آنم که در جهالت غوطه‌ور شدم
من آنم که غفلت کردم
من آنم که پیمان بستم و شکستم
من آنم که بدعهدی کردم ...
و ... اکنون بازگشته‌ام.
بازآمده‌ام با کوله‌باری از گناه و اقرار به گناه.
پس تو در گذر ای خدای من!
ببخش ای آنکه گناه بندگان به او زیان نمی‌رساند
ای آنکه از طاعت خلایق بی‌نیاز است و با یاری و پشتیبانی و رحمتش مردمان را به انجام کارهای خوب توفیق می‌دهد.
...معبود من!
اینک من پیش روی توأم و در میان دست‌های تو.
آقای من!
بال گسترده و پرشکسته و خوار و دلتنگ و حقیر.
نه عذری دارم که بیاورم نه توانی که یاری بطلبم،
نه ریسمانی که بدان بیاویزم
و نه دلیل و برهانی که بدان متوسل شوم.
چه می‌توانم بکنم؟ وقتی که این کوله‌بار زشتی و گناه با من است!؟
انکار!؟
چگونه و از کجا ممکن است و چه نفعی دارد وقتی که همه اعضاء و جوارحم، به آنچه کرده‌ام گواهی می‌دهند؟
...خدای من!
خواندمت، پاسخم گفتی؛
از تو خواستم، عطایم کردی؛
به سوی تو آمدم، آغوش رحمت گشودی؛
به تو تکیه کردم، نجاتم دادی؛
به تو پناه آوردم، کفایتم کردی؛
خدایا!
از خیمه‌گاه رحمتت بیرونمان نکن.
از آستان مهرت نومیدمان مساز.
آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مکشان.
از درگاه خویشت ما را مران.
...ای خدای مهربان!
بر من روزی حلالت را وسعت ببخش
و جسم و دینم را سلامت بدار
و خوف و وحشتم را به آرامش و امنیت مبدل کن
و از آتش جهنم رهایم ساز.
...خدای من!
اگر آنچه از تو خواسته‌ام، عنایت فرمایی، محرومیت از غیر از آن، زیان ندارد
و اگر عطا نکنی هرچه عطا جز آن منفعت ندارد.
یا رب! یا رب! یا رب!
...خدای من!
این منم و پستی و فرومایگی‌ام
و این تویی با بزرگی و کرامتت
از من این می‌سزد و از تو آن ...
...چگونه ممکن است به ورطه نومیدی بیفتم در حالی که تو مهربان و صمیمی جویای حال منی.
...خدای من!
تو چقدر با من مهربانی با این جهالت عظیمی که من بدان مبتلایم!
تو چقدر درگذرنده و بخشنده‌ای با این همه کار بد که من می‌کنم و این همه زشتی کردار که من دارم.
...خدای من!
تو چقدر به من نزدیکی با این همه فاصله‌ای که من از تو گرفته‌ام.
...تو که این قدر دلسوز منی! ...
...خدایا تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟
تو کی غایب بوده‌ای که حضورت نشانه بخواهد؟
تو کی پنهان بوده‌ای که ظهورت محتاج آیه باشد؟
...کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند.
کور باد نگاهی که دیده‌بانی نگاه تو را درنیابد.
بسته باد پنجره‌ای که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.
و زیانکار باد سودای بنده‌ای که از عشق تو نصیب ندارد.
...خدای من!
مرا از سیطره ذلتبار نفس نجات ده و پیش از آنکه خاک گور، بر اندامم بنشیند از شک و شرک، رهایی‌ام بخش.
...خدای من!
چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی!
چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم که تو تکیه‌گاه منی!
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش، آنچنان تجلی کرده‌ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده....
یا رب! یا رب! یا رب!».

هبوط

صحرای بیکران عدم ، خوابگاه مرگ و جولانگاه هول،… آسمان ! کشور سبز آرزوها ، چشمه مواج و زلال نوازش ها ، امیدها ، و
انتظار ! انتظار ! انتظار ... !

و آسمانش سراپرده ملکوت خدا … و بهشت ! بهشت !

آنجا که میتوان آنچنان که باید بود  
آنجا که میتوان آنچنان که شاید ، زیست !

و آنگاه می بینی ، در این کویری که به عدم میماند ، عدم – آنچنان که خــــدا نیز خلقت جهان را در آن جا آغاز کرد - « انسانی تنها » ، این خداگونه تبعیدی ، در اعماق دور این کویر بیکرانه پر آفتاب ، دست اندر کار یک « توطئه بزرگ » است !

تو طئه ای به همدستی خدا و عشق
برای باز آفرینی جهان ! « فلک را سقف بشکافتن و طرحی دیگر انداختن » ، خلقتی دیگر بر روی  ویرانه های این عالم ، بر خرابه هر چه هست ، هر چه بود ! بنای جهانی نو در این دنیای فرتوت حشرات بیشمار ! جهانی که ساکنان آن سه خویشاوند ازلی اند:
خــــدا ، انســـان و عشـــق
این است « امانتی »که بر دوش آدم سنگینی می کند و این است آن « پیمانی » که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم و « خلافت » او را در کویر زمین تعهد کردیم .
ما برای همین « هبوط » کردیم و این چنین است که به سوی او باز می گردیم

فهرست مجموعه آثار دکتر علی شریعتی

  • مجموعه آثار 1:    با مخاطبهای آشنا

  • مجموعه آثار 2:    خودسازی انقلابی

  • مجموعه آثار 3:    ابوذر

  • مجموعه آثار 4:    بازگشت

  • مجموعه آثار 5:    ما و اقبال

  • مجموعه آثار 6:    تحلیلی از مناسک حج

  • مجموعه آثار 7:    شیعه

  • مجموعه آثار 8:    نیایش

  • مجموعه آثار 9:    تشیع علوی و تشیع صفوی

  • مجموعه آثار 10:  جهت گیری طبقاتی در اسلام

  • مجموعه آثار 11:  تاریخ تمدن (جلد 1)

  • مجموعه آثار 12:  تاریخ تمدن (جلد 2)

  • مجموعه آثار 13:  هبوط در کویر

  • مجموعه آثار 14:  تاریخ و شناخت ادیان (جلد 1)

  • مجموعه آثار 15:  تاریخ و شناخت ادیان (جلد 2)

  • مجموعه آثار 16:  اسلام شناسی 1 (درسهای حسینیه ارشاد)

  • مجموعه آثار 17:  اسلام شناسی 2 (درسهای حسینیه ارشاد)

  • مجموعه آثار 18:  اسلام شناسی 3 (درسهای حسینیه ارشاد)

  • مجموعه آثار 19:  حسین وارث آدم

  • مجموعه آثار 20:  چه باید کرد؟

  • مجموعه آثار 21:  زن

  • مجموعه آثار 22:  مذهب، علیه مذهب

  • مجموعه آثار 23:  جهان بینی و ایدئولوژی

  • مجموعه آثار 24:  انسان

  • مجموعه آثار 25:  انسان بی خود

  • مجموعه آثار 26:  علی

  • مجموعه آثار 27:  بازشناسی هویت ایرانی ـ اسلامی

  • مجموعه آثار 28:  روش شناخت اسلام

  • مجموعه آثار 29:  میعاد با ابراهیم

  • مجموعه آثار 30:  اسلام شناسی

  • مجموعه آثار 31:  ویژگیهای قرون جدید

  • مجموعه آثار 32:  هنر

  • مجموعه آثار 33:  گفتگوهای تنهائی (بخش اول و دوم)

  • مجموعه آثار 34:  نامه ها

  • مجموعه آثار 35:  آثار گونه گون (بخش اول)

  • مجموعه آثار 36:  آثار گونه گون (بخش دوم)

برای آشناییت بیشتر با زندگی شخصی دکتر کتاب طرحی از زندگی نوشته ی پوران شریعت رضوی رو ژیشنهاد می کنم .

برای شریعتی...

 

خورشید خاوران هر بامداد به جست و جوی تو بیدار می شود

و شامگاه چون از فراز دمشق بگذرد

تادر نیلی آبهای مدیترانه به خواب رود

با چشم اشتیاق تو تا واپسین فروغ

به ایران نگاه می کند از دور

و موجهای ساحل دریای شام

به نجوای جاودانه ی محزونشان

قصه ی خونین دریایی را حکایت می کند

کان سوی تر درون تیره ی خاک آرمیده است.        

اینم نوشته ای که دکتر برای نگهبان زندان نوشت

گل زرد گل سرخ و غنچه ای که امید در دل خود بسته است ودارد باز می شود خیلی به این غنچه فکر می کنم خیلی ساعتها شبها و.... همیشه به امیدش به آینده اش و به انسان هایی که دل هاشان به او شبیه است و شاید  سرنوشتشان هم با او یکی است و از خود می پرسم: آیا این غنچه باز می شود ؟ می شکفد؟ آفتاب روشن و گرم آسمان بر قلب بسته و تنگش خواهد تابید؟ نسیم بهار گلبرگ هایش را نوازش خواهد داد؟ بلبلی به شوق دیدارش برای او آوازهای عاشقانه خواهد خواند؟ وبالاخره پروانه ای بر سرش خواهد نشت و قطره ی پاک بارانی و شبنمی در دهانش خاهد چکید؟ نمی دانم هیچ چیز نمی دانم  این گل زرد و گل سرخ هم در انتظار او هستند و نگران سر نوشت او ...

آیا آیا می پژمرد و بر باد می رود یا می شکفد و زندگی می کند؟

هیچ نمی دانم و تمام رنج من این است .

 

می گویند در بهار همه ی غنچه ها باز می شوند آیا درست است؟